فایده تقی بودن

فایده تقی بودن

تقی فرزند اول خانواده و تنها پسر، قبل از هفت‌ دختر و اولین نوه‌ی پسریِ خانواده‌ی پدری‌اش است؛ آنقدر یکه‌وتنها که کوچکترین خواهرزاده‌اش به جای اینکه او را دایی یا دایی جان یا خان دایی خطابش کند، نامش را «یکدانه» گذاشته است؛ از جهت تک‌پسر بودن.🤦‍♀️

تقی اگرچه از موهبت برادری بهره‌ای نبرده، ولی از آنجا که همیشه آرزوی برادری کوچکتر از خود را داشته، خدا به او دو پسر داده است؛ یکی از آن یکی بهتر. 🙎‍♂️🙎

تقیِ بیچاره در این جمع شلوغ‌وپلوغ هفت خواهرانش که همه از او کوچکترند، به ظاهر همیشه پسرِ یکی‌یکدانه‌ی خانواده به‌نظر می‌رسیده و از نگاه دیگران نازش خریدار و حرفش برش داشته، اما نه یکه‌تازی بلد بوده و نه برای تک‌پسربودنش به کسی فخر فروخته است. آن هم در آن دوران کودکی و نوجوانیِ او، که پسر داشتن و پسر زاییدن و پسر بزرگ‌کردن، تاج افتخاری بر سر زنانِ بیچاره به حساب می‌آمده و البته چه حماقت خنده‌آوری. 😁

تقی در دورانِ نوجوانی و جوانی‌اش، با اینکه همه‌نوع هنر و نبوغ و اشتیاقی در تئاتر و صحنه و سرودخواندن از خود نشان می‌داد، اما نه پدرش که از معتمدین محل و به قولی مذهبی بود، او را در شکوفاییِ آن همه استعداد حمایتش کرد و نه مادرش حتی یکبار پشتش را گرفت که این پسر برود دنبال هنر مورد علاقه‌اش‌؛ حمایت نبود که هیچ، همیشه هم این گله‌مندی وجود داشت که تقی هیچ‌وقت برفِ پشت‌بام همسایه‌ای را نینداخته؛ آخر آن زمان‌ها رسم بود که پسران جوان در انداختنِ برفِ پشت‌بام همسایگان از یکدیگر پیشی می‌گرفتند و این نشانه مردانگی‌شان بود. 😔

نه این‌که همه‌اش تقصیر مادر و پدرش باشد که ذوق هنریِ تقی را نادیده گرفتند، نه! اصلا حال‌واحوالِ روزهای آن دوران این‌چنین بود که یا باید سخت درس می‌خواندی و بارِ سفر می‌بستی و راهیِ فرنگ می‌شدی، یا باید حرفه‌ای می‌آموختی و کسب‌وکاری راه می‌انداختی و به عالم‌وآدم خدمت می‌کردی که از این بین، کارکردن نصیب‌وقسمتِ تقی شد و خوردنِ خاکِ صحنه به فراموشی رفت که رفت. 🪛🪚🔨

سربازی‌اش که تمام شد، بزرگترین دخترِ کوچکترین دایی‌اش را برایش خواستند و چندی بعد سوروسات عروسی را راه انداختند. بیچاره تقی حتی در مراسم دامادی‌اش هم حسرت نداشتنِ برادری را می‌خورد که اگر می‌بود در آن شبِ بسیار ویژه ساقدوشش می‌شد و چه کسی بهتر از برادر که برادری را در دامادی‌اش همراهی کند. 🤵👰

تقی چندسالی را در یک شرکت بزرگ تولیدیِ چرم مشغول به‌کار شد، اما درست روزهایی که زندگی‌اش داشت سروسامانی می‌گرفت و صاحبِ خانه‌و‌کاشانه‌ای برای اهل‌وعیالش می‌شد، از بدِ روزگار از کار بیکار شد و کسی هم نفهمید که چه شد که بی‌هوا کارش را از دست داد. بیچاره تقی و زن و پسرِ اول و دومش که چه روزهای سختی را پشتِ سر گذاشتند و از آن جهت که مناعت طبع داشتند، خم به ابرو نیاوردند.😔

اما از آنجا که خداوندِ رب‌العالمین هیچ‌وقت بنده‌اش را تنها نمی‌گزارد و روزش که برسد حاجتش را روا می‌دارد، تقی بعد از آن همه سختی و بیکاری و تنهایی، در میانِ آن همه استعدادِ هنری و صحنه و آواز، خودش را در شغل شریف آشپزی پیدا کرد و به یک آشپزباشی درجه یک تبدیل شد. 🫕

او حالا نه تنها بیچاره نیست، بلکه با داشتن همسری با فهم‌و‌شعور و دو پسرِ یکی از آن یکی بهتر، خوشبخت‌ترین مرد روزگار است؛ به خصوص که از هر انگشتش یک هنر می‌ریزید و فلافل و چنجه و پیتزا و کشک‌وبادمجانی درست می‌کند که بیا‌و‌ببین. 🍕

همین که شکم جماعتی به لطف دست‌وپنجه هنرمندِ تقی سیر می‌شود و همه از آشپزی‌اش تعریف‌وتمجید می‌کنند، فایده تقی بودن را اثبات می‌کند، حتی اگر هیچ‌وقت برفِ پشت‌بامِ همسایه‌ای را نینداخته باشد. 😋

 

پایان 😚

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

9 پاسخ

  1. خیلی قشنگ نوشتین 😍
    اما به نظر من هرچقدر هم تقی آشپز معروف و صاحب سبکی بشه، بازم همیشه یه صدایی توی سرش هست که یادش بندازه میتونسته بره دنبال علاقه ش و نرفته 😕

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.