یک روز از دفتر خاطرات ماگ آبی مات

یک روز از دفتر خاطرات یک ماگ

امروز یکی از بهترین روزهای زندگی من به عنوان یک ماگ آبی مات بسیار زیباست‌؛ حتی می‌توانم بگویم بهتر از این نمی‌شود‌‌‌. صاحب جدیدم امروز من را به دفتر کارش برد. نمی‌دانی چقدر هیجان‌زده بودم؛ چون من یک ماگِ آبیِ ماتِ بسیار زیبا هستم. نه اینکه خودشیفته باشم، نه! اما الحق‌والانصاف به‌قدری زیبا هستم که توجه هرکسی را در همان نگاه اول به خود جذب می‌کنم. 😍

 

داشتم می‌گفتم؛ حسِ رفتن به محل کار صاحب جدیدم به‌قدری هیجان‌انگیز بود که وقتی من را از آن جعبه سیاه  و تاریک بیرون آورد و روی میز کارش گذاشت، گل از گلم شکفت‌. آخر آنجا بین آن همه ماگ دیگر در آن فروشگاه کوچک، جذابیت من اصلا به چشم نمی‌آمد. 💖

 

 

اتفاق خوشایند امروزم

می‌دانید کجای امروز بیش از همه برایم خوشایند بود؟ اینکه صاحب جدیدم من را از آن جعبه مقوایی درآورد و روی میزش گذاشت و آن لیوان فرانسوی‌الاصل کریستالی گنده‌دماغ را که از فرنگ برایش آورده بودند، به جای من داخل جعبه گذاشت تا با خودش به خانه یا هرجای دیگری ببرد. اصلا به من چه که قرار بود آن لیوان فرانسوی را کجا ببرد، مهم این بود که من جای جدیدی داشته باشم. نه آن که حسود باشم، اما این فرنگی‌های کریستالی پر زرق‌وبرق بخواهی‌نخواهی ما سفالی‌ها را از چشم همه انداخته‌اند. از اینکه جای یک لیوان خارجی را گرفتم به‌قدری کیفم کوک شد که نگو و نپرس. 🥃

 

 

جلسه معارفه‌ی یک ماگ آبی مات

البته این همه‌ی ماجرای شگفت‌انگیز امروزم نبود؛ چیز بسیار دل‌انگیزتر این بود که صاحب جدیدم من را برداشت و از این اتاق به آن اتاق گرداند و به همه همکارانش معرفی کرد. به هرکه رسید گفت: «ببینید! ماگ آبی مات جدیدم است. رنگ زیبایش را ببینید. این خانه طلایی که به زیبایی روی بدنه‌اش حک شده را ببینید. تازه خریدمش. ببینید چقدر زیباست». 👀 و دیگران هم با شادی جواب دادند که «وای چه زیباست! مبارکت باشد». حتی شنیدم که یک نفر می‌گفت: «وای چه رنگ طلایی سلطنتی زیبایی روی بدنه این ماگ آبی مات به‌کار برده‌اند. آفرین این همه خوش‌سلیقه‌گی»‌. 👌

 

آنقدر شنیدن این همه تعریف‌وتمجید برایم خوشایند بود که گل‌از‌گلم شکفت. دلم می‌خواست به صاحب جدیدم بگویم یک شعر در وصف زیبایی‌های من بگوید و آن را در روزنامه محلی شهرشان منتشر کند‌. 📰

 

بعد از این همه عزت‌واحترام که الحق شایسته چون منی‌ست، صاحب جدیدم من را به آشپزخانه برد و به خانم خدمات‌چی شرکتشان هم معرفی کرد. به او گفت: «این را ببین! ماگ جدیدم است. ممنون می‌شوم اگر بعد از این با ماگ جدیدم برای چای بیاوری و مراقبش باشی که حین شست‌وشو لب‌پر نشود”‌. از اینکه این همه سپرد تا خانم خدمات‌چی هوایم را داشته باشد، احساس منحصربه‌فرد بودن به من دست داد. تا به‌حال چنین حسی را تجربه نکرده بودم. 🥰

 

بعد از این جلسه معارفه، صاحب جدیدم من را از آب جوش در حال غل‌زدن پر کرد و یک بسته کاپوچینوی اصیل خوش‌عطر از کشوی میزش درآورد و آن را درون من ریخت و آرام آرام هم زد. عطر قهوه که از درون من به هوای اتاق پخش شد، احساس کردم یک نجیب‌زاده اصیل هستم؛ یک ماگ آبی مات از خاندان ماگ‌های سلطنتی. 🧿

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.