کبری برای پدرش مادرمرده، برای شوهرش ضعیفه و برای سایر مردم جهان کبری بود. بعضی از همسایگانش که امروزیتر بودند او را کبری خانم هم صدا میزدند، اما اغلب آنها همان کبری مینامیدندش. 🙄
تا زمانیکه در خانه پدری بود، هر صبح زودتر از همهی اهالی خانه و حتی قبل از مرغوخروسها، از خواب برمیخاست، صبحانه برادران قلچماق و پدر گردنکلفتش را میداد و مهیای رفتنشان میکرد برای عملگی نزد اینوآن. آخر خیر سرش تک دختر بود و مسئولیت همه امورات خانه با او. 🧕
کبری از محبت مادری بینصیب بود؛ نه کسی نازش را میکشید و نه دستی از سرِ مهر بر سرش میسایید. تا بود برای کبریِ بیچاره سازش بود و تحمل و اما فایدههای او برای دیگران بسیار. 🍲🫕🧂
از زمانیکه زن دوم غلام – مرد همسایه را میگویم – شده بود علاوهبر وظایف زنوشوهری که بیچاره هیچ از آن نمیدانست – از آنجا که نه مادری داشت که راهنماییاش کنه، نه خواهری و نه خاله و نه عمهای – باید دو کودک مادر مرده از زن اول را که صبحدمی گذاشته بود و رفته بود و هرگز بازنگشته بود را هم رتقوفتق میکرد. 👩👧👧
بیچاره کبری هنوز به بیست سالگی نرسیده، مادر ناتنی دو کودک از هووی خود بود و طفلی هم در رحم داشت. آخر کبری برای چه کسی فایده نداشت در آن بیچارگی حالواحوال همه؟ 🤰
صبح که از خواب برمیخاست، صبحانه غلام را میداد، ناهارش را میبست و روانه دکان میرزایش میکرد برای حمالی و باربری. آخر غلام جز این، کار دیگری بلد نبود. 👤
بعد به نظافت و شستن و سابیدن و درستکردن و اداره امور خانه و البته آن دو طفل بیمادر میپرداخت و اگر در میانهی روز کار دیگری نداشت و خردهفرمایشهای رباب خانم – پیرزن غرغروی صاحبخانه – هم نبود، آنوقت فرصتی پیدا میکرد که کز کند گوشهای در اتاق محقرشان و میل بافتنی را بردارد و برای طفلی که در راه بود، چیزکی ببافد. آخر به دنیا آمدن این بیچاره با آمدن زمستان همزمان میشد. 🧺🧹
کبری با وجود همه این بدبختیها – از نگاه من و شما – هیچوقت خودش را زن بدبختی نمیدانست. راستش را بخواهید او هرگز یک زن خوشبختِ حقیقی را از نزدیک ندیده بود که خودش را جای او تصور کند و ولع سعادتمندی دیگران را داشته باشد. برای او که مرکز توجه غلام و آن دو طفل و نوزاد در راه بود و برای همهشان این همه فایده داشت، همین که در این بیشوهری، سایه سری داشته باشد، عین خوشبختی بود. آخر آنوقتها برای یک زن، شوهر داشتن خودش عین نکوطالعیِ یک زن محسوب میشد؛ حتی داشتنِ شوهر سابق زنی که یک روز صبح زود رفته بود و هرگز بازنگشته بود. 👨👩👧👧
2 پاسخ
زهره جان نوشتهتون خیلی گیرا و جذاب بود، آفرین👌👏👏
از این شخصیتهایی که با اسامی مختلف آفریدید خیلی خلاقانه و جذاب هستن
ممنونم فریده جان از لطف و همراهیت.